-
فراق و وصال
پنجشنبه 15 شهریورماه سال 1386 14:29
یکی از چیزهایی که در زندگی ما بیشتر از ان حرف میزنیم فراق و وصال است. این وصالها را میتوان در تاریخ باستان چنین مرور کرد. اولین فراق زمانی اتفاق افتاد که انسان از منشأ خود بریده شود. مثل نیی که از نیستان بریده شود. از منشذ خود بریده شد و ناله فراق سر داد. دومین فراق زمانی اتفاق افتاد که حضرت آدم و حوا از بهشت رانده...
-
درس یکم: شناسایی آفات روح
جمعه 26 مردادماه سال 1386 11:44
به توصیه دوستان عزیز، از این به بعد این وبلاگ به مسائل اخلاقی و روانی خواهد پرداخت. در این پست برای حسن شروع از آفتهای روح و روان یا حالات منفی روان سخن به میان میآوریم. امیدوارم مفید و مورد پسند دوستان واقع شود. شعر و داستان و نوشته های ادبی به وبلاگ یاداشتهای مجید محبوبی منتقل شد. درس یکم: شناسایی آفات روح 1: رشک و...
-
روزهای دلتنگی من
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 20:22
همین چهارشنبه بود پس از سالهای دراز یاد تو افتادم. پس از سالهای دراز عکسی از نیمرخ تو در چمدان چرمی قدیمیمان پیدا شد. های روقی! چقدر دلتنگتم دختر! آن روز که شیروانیها صدای باران را شنیدند، و قطار در میان کوههای مه گرفته گم شد، دلم پر از تلاطم شد، پر از تپش. همین چهارشنبه صدای قطار دوباره شیشههای خانه را لرزاند....
-
و این منم
سهشنبه 9 مردادماه سال 1386 18:59
و این منم آن که تو مرا با هزار فخر، به زیور آدمیت آراستی! و گفتی: «فتبارک الله احسن الخالقین!» و این منم که کنون به حیرت و پریشانی نشستهام! و به وجوب وجود تو میاندیشم، و میگویم: «مگر ممکن نبود امکان وجود من؟ و آیا ممکن نبود عدم وجود من؟ پس چرا، آخر چرا از افاضهی وجود مرا بهرمند فرمودی؟ کاش امکان وجود من ممکن نبود،...
-
انگورها دارند میرسند
شنبه 6 مردادماه سال 1386 23:06
به راستی انگور میوه بهشتی است! صبر میکنیم، صبر کردیم سالها تا انگورها برسند، انگورها وقتی رسیدند پدر مرد. پیرمرد چه تقلا میکرد! پیر هم نبود، نازنینی بود! مهربان، ساده، دوست داشتنی، همان محبوبی که از حبیب به یادگار بود! «پدر بزرگم حبیب اسم محبوبی را از مأمورین سجل هدیه گرفته بود! به خاطر همان حب، همان مردی و صفا و...
-
سفر به روستا
شنبه 30 تیرماه سال 1386 18:16
اینجا ده من است زادگاه من، و من به یاد میآورم روزهای تولدم را، زمستان آن سال سخت بود، و تا بهار به درازا کشیده بود. و مادرم مرا با چه مصیبتی به بهار رسانده بود! با دوا و دعا، با نذر و نیاز، و با هزار مصیبت دیگر! آخر برای چه؟ آخر برای بزرگ کردن ذات غم، برای عصارهگیری اشک، برای شکسته شدن مرد، چرا آن همه مصیبت مادر؟...
-
تولد اولین برف در تابستان داغ قم
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 22:29
امروز دوستم آقای پیرانی زنگ زد و خبر چاپ شدن کتابم را داد. اول خرداد کتاب را آماده تحویل دادم. با طرح روی جلد و داستانها تایپ شده. و تا چاپ شود بیشتر از یک ماه طول کشید. «اولین برفی که زمین نشست» مجموعه شش داستان کوتاه از نوشتههای من در مجلات سلام بچهها و سروش نوجوان بود. از تابستان 74 تا زمستان 1385 که هز از گاه...
-
حوای خود را گم کردهایم
شنبه 9 تیرماه سال 1386 10:29
هبوط، و تن خسته من! حکایت جدایی، و شکایت من! عشق و آتشی که به جانم پیچید! و زمین گهواره لرزان من! و مادر سه طلاقه پدر و کلفت بهشت! چشمهایت را باز کن، برخیز! تو از چشم خدا افتادهای، گناهت چیست؟ چه بود؟ مستی، هنوز سرمست گناه! چشمهایت را باز کن، برخیز مرد! زمین سزای گناهکاران است. گناه، نگاه، گیاه، کدامش بود جرم تو آدم؟...
-
ازدواج موقت و موضعگیری مردان و زنان:
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 23:24
مردان میگویند: خوب است! زنان میگویند: بد است! من میگویم هم خوب است و هم بد. شما نظرتان چیست؟
-
در پاسخ یکی از خواهران عزیز!
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 23:11
در پاسخ یکی از خواهران عزیز! ۱ . خواهر عزیز دلزدگی کاملا طبیعی است. تنها من و شما نیستیم که . میلیونها انسان هستند با خصوصیات اخلاقی مختلف. شما متاسفانه همه را با خود میسنجید . ۲ . هر خانمی به هر دلیلی میتواند با هر مردی که خواست ازدواج شرعی داشته باشد حالا به خاطر هوس یا هر چیز دیگر . ۳ . اجازه مرد از زن اولش یک...
-
ازدواج موقت
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 21:46
توضیح: اخیرا موضوع ازدواج موقت کمی داغ شده است. متاسفانه برداشتهای نادرستی از این قضیه شده است. عدهای از راه تفریط میروند و عدهای دیگر از راه افراط. ما باید ازدواج موقت را به عنوان یک حکم شرعی قبول کنیم. مراجع عظام این مسأله را در رسالههایشان بوضوح توضیح دادهاند.اما شرایط حاکم بر جامعه ما طوری است که باید این...
-
عشق روزهای زلزله
چهارشنبه 30 خردادماه سال 1386 16:26
1. ظهر، نه بعد از ظهر، در یک هوای دم کرده. زیر کولر آبی. ساعت حوالی ساعت 6 است. کامپیوتر عهد بوقی دوستم حوصله ام را سر برده است. بعد از پارتیشن بندی و فرمت و هر بازی دیگر، باز وقتی میآید بالا قفل میکند. ماندهام چیکار کنم. هوای دم کرده اتاق خفهام کرده است. ریستارت!! و... دوباره فحش و بد و بیراه به مایکروسافت! به...
-
شبی که زمین و آسمان گریست
یکشنبه 27 خردادماه سال 1386 11:31
چشمان بیرمق فاطمه تا به تابوت حبشی اسماء افتاد، صورتش از هم وا شد. لبخندی زد و گفت: - این خیلی بهتر است، مرد و زن از هم شناخته نمیشود. اشک از چشمان اسماء سرازیر شد. نگاهی به صورت دختر رسول خدا انداخت. چقدر خوشحال بود. هیچوقت بعد از وفات پیامبر او را چنین متبسّم ندیده بود. ﷼ فاطمه روی خود را پوشاند و گفت: - اسماء...
-
نای زخمی مظلومیت
پنجشنبه 24 خردادماه سال 1386 23:01
نمیدانم امام عسکری(درود خدا بر او باد) چه کرده بود؟ چه کرده است؟ به قول همه، چه گناهی داشت؟ یا امام هادی(درود خدا بر او باد)، چه هیزم تری به آنها فروخته بود؟ ماندهام با دنیایی از آه و افسوس! با علامتهای سؤالی که در ذهنم تا ابدیت صف کشیدهاند! آخه مردم، آهای نامردمان! دشمنی هم حدی دارد! خباثت، رذل بودن،... چه بگویم؟...
-
کجایی رفیق؟
سهشنبه 22 خردادماه سال 1386 00:01
در کوچه پس کوچههای لطفآباد بوی شکوفههای سنجد پیچیده است! روستا در آغوش درختان سبز، و من دنبال آن رفیق نیمه راه! آه! دلم به آن روزهای مخملین تنگ شده است رفیق! (کوچه خلوت بود و تو در انتهای کوچه! در زیباترین جایی که باید میایستادی، وسط پرسپکتیو آن نقاشی قشنگ! صدایت زیبا بود. صدای تو، صدای پرندگان و صدای باغبانها که...
-
انتظار در دنیای مجازی با مفهوم انتظاری که در دنیای واقعی است...
شنبه 26 اسفندماه سال 1385 02:02
به گزارش آینده روشن، مجید محبوبی درباره استفاده از ابزارهای جدید چون اینترنت در جهت گسترش فرهنگ مهدویت تاکید کرد: برای حصول نتیجه بهتر از هر کاری که قصد انجام آن را داریم آموزش خوب مهمترین و اساسی ترین گام است. بیشتر ماها وقتی سراغ این نوع مسائل میرویم در وهله اول به عنوان یک سرگرمی این گزینه ها را برای خود انتخاب...
-
در انتظار بهار
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1385 11:11
از همین لحظه ها شروع می شود. یاد بهاران گذشته. یاد بهاران کودکی! نوروز و روزهای نو! نم نم باران! نسیم، عشق دوستی، شیرینی...و این اواخر دلم به یاد بهار بهار ناصر عبداللهی میگیرد. چقدر قشنگ خوانده بود مرحوم، با شنیدن این نوای شورانگیز او مجموعه ای از بهاران بایگانی شدهی ذهنم جلوی چشمم اسلاید میشد، وای امسال که شنیدم...
-
............
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 09:16
..................................................................................................... ..................................................................................................... .....................................................................................................
-
آه از این غمها!
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 12:08
دوستان عزیز! شاید این شعر از هر نظر ایراد داشته باشد پس لطف کنید اشکالاتش را هم بیان کنید. ممنون آه از این غمها که میآید به دل وه ندانی میکشد جانا چه دل! یک نفر پیدا نشد درکت کند میگدازی بینوا!ای خسته دل! مردمان شهر تو عاشق کشند وای ازین عاشق کشی بیچاره دل! پر نشد پیمانه صبرت هنوز پرشده ازغصههای کهنه دل روزگاری...
-
سوختن و ساختن!
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1385 11:51
برای سوختن آتش میخواهد، و برای ساختن مصالح! اولی را داریم ولی برای داشتن دومی .... هیچ امیدی نیست...بگذریم!
-
بروید در آنجا منتظر باشید!
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1385 09:54
از شخصیت حقیقی شهرام عذر میخواهم! بدهکاری از دست ملانصرالدین فرار کرد. ملا رفت نشست قبرستان. گفتند اینجا چرا نشستهای؟ فرمود: هر جا برود بالاخره بر میگردد اینجا!
-
بدون شرح!!نه....
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 11:57
این آقای محترم دارند در مسجد جمکران یکی از کتابهای ما را مطالعه می کنند! عکس را در آرشیو یکی از دوستان دیدم به طور اتفاقی!خودش هم یادش نبود کی گرفته است!...
-
عشق های مجاری
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 09:51
کاش مجارستان بودم و میدیدم عشق مجاری ها را! و می گفتم تنها فرق عشق ما با عشق شما در یک نقطه است! و آن اینکه ما اینجا اسب کم داریم! شما بتازید و ما پیاده می آییم!
-
چرا؟...
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 12:04
ما ذرههای پراکنده ایم از یک وجود! ما از تبار یک قبیله ایم! نار یا نور؟ همدیگر را پیدا میکنیم! پس چرا این قدر درنگ؟ چرا در دوستی با هم شتاب نمی کنیم؟ چرا؟....
-
یک چراغ، یک خواهر
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 12:16
ترجمه شعر قبلی به خواهرم که تازه هجرت کرده است کمی مانده به رودخانه، خانهای هست! از آنجا که نگاه می کنی، تپههای مشرف به آن دیده میشوند! صدای رودخانه به گوش میخورد! آن، روزهای بهار بود. زمین همه سبز است! بوی گیاه به مشام میخورد، بوی درختان تازه شکوفه زده! به رودخانه نمیرویم، به این خانه میرویم بچه! مسحور...
-
بیرچیراخ، بیر باجی
جمعه 20 بهمنماه سال 1385 11:51
ته زه هیجرت ائدن باجیما! چایا بیر آز قالمیش، باخچالار ایچینده بیر ائو وار! اوردان باخاندا یاراقانلار گؤروشور! چایئن سسی قولاغا دئییر! او باهار گونلریدی. یئر پوتون گؤیدؤر! اوت علفین ایسی گلیر، چیچکلنمیش آغاشلارین ایسی، چایا یوخ، بو ائوه گئدیریخ بالا! چاییین عظمتینه، حشمتینه اؤیارکن، الیمنن چکیر باجی، و دئییر بورادی! *...
-
عاقبت عشق
شنبه 30 دیماه سال 1385 01:54
آنجا سرزمین خشک و بیآب و علفی بود در نزدیکی نینوا، اما کربلا هم نبود؛ اگر چه کربلا را نیز عشق کربلا کرد...قافلة عشق به سر منزل جاودان خویش نزدیک میشود...و این عاقبت کار عشق است. موکب امام به هر سوی که میرفت، به سوی دیگرش سوق میدادند تا روز پنجشنبه دو محرم سال شصت و یکم هجری به کربلا رسید.... از دست نوشته های سید...
-
سوگند!
جمعه 22 دیماه سال 1385 23:43
سوگند به آسمان خاکستری زمستان! سوگند به آن گلهای کوچکی که خدا در هر زمستان به سر دوستانش میریزد! سوگند به صبح کودکیمان! و سوگند به قندیلهایی که از ناودان کوچهها آویزان بود! سوگند به آن صبح قشنگی که پدرم برف پشت بامها را میرُفت و صدای پارویش در سکوت روستا میپیچید! من کلاغهای باغ همسایه را از یاد نخواهم برد....
-
زمستان است
دوشنبه 18 دیماه سال 1385 07:58
زمستان است و این آوای کولاک است که میپیچد. حیاط لبریز از موج، سرشار از باد و مادرم آه می کشد میگوید: چه سرد است، چه طوفان است! آوای پدر میرسد از دور دست، از قبرستان که: «این زمستان است. و ما لحاف سفید در بر کردهایم. خوابیدهایم روی این برفها! شکوفه شکوفه گل سبد سبد شکوفه!...» و من اینجا، مادر! در عرصات کویر، در...
-
چرا بوی بهار؟ علتش این داستان بود. اولین داستان چاپ شده من.
دوشنبه 11 دیماه سال 1385 12:03
بوی بهار هنوز گریههای علی تمام نشده بود. روی نیمکت نشسته بود و مرتب دستهایش را به هم میمالید. ناله اش کلاس را پر کرده بود. نیم ساعت اول کلاس به تنبیه او گذشت. آقا معلم هر چه کرد او حاضر به باز کردن کف دست هایش نشد. آخر سر آقا معلم با التماس کفت: علی دست هایت را باز کن و چهار ترکه بخور و مثل بچه آدم برو بنشین سرجات....